
راه امام راه ما هدف او هدف ما و رهنمودهای او مشعل فروزنده راه ماست . مقام معظمرهبری
ماهنامه فرهنگی ورزشی تهذیب اولین مجله استانی (همدان) می باشد که به خواست خداوند متعال فعالیت می نماید .
.با عنایات الهی و با توجه خاص مقام معظم رهبری سایت اختیار الکترونیکی به نام خبر شاهد هم در شیکه های مجازفعالیت خود را از سال 1396 آغاز می کند انشا ء الله که این خدمت ناچیز ما مورد توجه اقا امام زمان (عج) و نایب برحقش امام خامنه ای قرار گرفته و مخاطبان ما بهترین اسفاده فرهنگی آموزشی را ببرند . کلتمس دعا مرتضی سعیدی
هنگام تولد پیامبر، چه اتفاقاتى روى داد؟
به هنگام میلاد رسول خدا، اتفاقات شگرفى به ظهور رسید و بسیارى از مورخان،از حوادث زیر، مقارن ولادت یاد کرده اند:
۱. ایوان کسرى در مداین، لرزید و ۱۳ یا ۱۴ کنگره آن فرو ریخت. ۲. آتشکده فارس، پس از هزار سال، خاموش شد.
۳. دریاچه ساوه خشک گردید.
۴. بت ها، همگى به رو درافتادند.
۵. نورى درخشش پیدا کرد که فضاى مکه را روشن نمود.
۶. شیاطین که تا آن لحظه به عالم بالا راه داشتند و صداى ملائکه را مى شنیدند،براى همیشه، طرد شدند.
تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۵
لسلام علیک یا رسول الله
تو کیستی
فرشته بوسه زده
بارگاه ایزدی ات را
بهشت خیمه زده ، پرنیان سرمدی ات را
چقدر هودج سیمین،گسیل گشته به پایت
که سر به سجده گذارند،
ملک امجدی ات را
تو کیستی که قلم با هزار جلوه نوشته
بر آیه های مقدس ،حروف ابجدی ات را
تو کیستی که زبان باز کرده ماهی دریا:
به حسن مرتبت و خلق خوش ، زبان زدی ات را
تو کیستی که قسم یاد کرده ریگ بیابان
که انعکاس دهد ساحت زبر جدی ات را
نشسته ماه شب چارده که سیر ببیند
حلول احمدی ات، حله ی محمدی ات را
خدا تمامیت قدر را فقط به تو بخشید
که آشکار کند خلقت مجردی ات را
اشاره ؛
قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی
صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی
تمام قصهی دردِ هزار و یک شب ما را
- بدون آنکه بخوانی- به یک اشاره بگویی
🔹نشان صبح همین بود، همین که «حی علی العشق»
تو با صدای سپیدت به هر مناره بگویی
برای دخترکانی که سهم خاک نبودند
تو از جوانه زدن در شبی بهاره بگویی
و موج، پشت سرِ موج، به صخرهها بزنی تا
از آن حقیقت آبی در این کناره بگویی
چه سبز میشود آن روز که در صدای سواری
غزل دوباره بخوانی، اذان دوباره بگویی
قران و زندگی
🔸خانه های قرانی
🌷تربیت قرانی فرزندان ؛ ضامن یک زتدگی پایداربرای انها است
🦋قران خواندن و عمل به دستورات ان ارامش افزا و انسان ساز است
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹سوره حجر ایات ۱۶ الی ۲۶
وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ﴿١٦﴾
به راستی که ما در آسمان، برج هایی قرار دادیم و آن را برای بینندگان [به شکل صورت های فلکی] آراستیم. (۱۶)
وَحَفِظْنَاهَا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ رَجِيمٍ ﴿١٧﴾
و آن را از هر شیطان رانده شده ای حفظ کردیم. (۱۷)
إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِينٌ ﴿١٨﴾
مگر آنکه دزدانه [خبرهای عالم بالا را] بشنود، که شهابی روشن او را دنبال می کند. (۱۸)
وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ ﴿١٩﴾
و زمین را گستراندیم و در آن کوه های استوار افکندیم، و از هر گیاه موزون و سنجیده ای در آن رویاندیم. (۱۹)
وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ﴿٢٠﴾
و در آن برای شما و کسانی که روزی دهنده آنان نیستید، انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم. (۲۰)
وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ﴿٢١﴾
و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزانه هایش نزد ماست، و آن را جز به اندازه معین نازل نمی کنیم. (۲۱)
وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ ﴿٢٢﴾
و بادها را باردار کننده فرستادیم، و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را با آن سیراب ساختیم و شما ذخیره کننده آن نیستید. (۲۲)
وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ ﴿٢٣﴾
و یقیناً ماییم که حیات می دهیم، و می میرانیم و ما وارث [جهان و جهانیان] هستیم. (۲۳)
وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ ﴿٢٤﴾
و بی تردید [حالات، اعمال و شمار] پیشینیانِ شما و آیندگانتان را می دانیم. (۲۴)
وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ ۚ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ ﴿٢٥﴾
و مسلماً پروردگار توست که محشورشان می کند؛ زیرا او حکیم و داناست. (۲۵)
🔸چقدر خوب است ساعاتی از برنامه زندگیمان را اختصاص به قران دهیم .
🔻هر شب چند ایه از کتاب الهی خود قران را با اعضای خانواده صحبت و گفتگو کنیم .
@centertaravathamedan
پیرغلامی که شب عاشورا بیمارستان را به هم ریخت

حاج رضا مهاجرانی (بلبل شرق تهران) سالهای آخر عمر، دستبهعصا و آرام به گوشهای خزیده بود و خسته و شکسته، چشمبهراه کسی بود که زنگ خانهاش را بفشارد یا گوشی تلفن را بردارد و به او زنگی بزند.
به گزارش ایسکانیوز و به نقل از مشرق نیوز حاج رضا میگفت: «شبهای محرّم اگر کسی در خانه باشد، مرا به جایی خواهد برد و اگر نباشد باید تنها بنشینم و رادیو گوش بدهم.»
زنگ تلفن به دومی نمیرسید که گوشی را برمیداشت. مهم نبود کی باشد. هرکه بود، شماره خانه بلبلی را گرفته بود که از 11 سال پیش در کنج قفس تنهایی، روزگار میگذراند و هر روز به شنیدن صدای خود از دستگاه ضبط صوت، دل خوش کرده بود.
روزگاری بود پیرمرد! برای شنیدن صدایت در فلان مجلس روضه، سرودست میشکستیم و حالا، پس از چندسال خانهنشینی، راهی دیار ابدی شدی. یادش بخیر! امید داشتی به اینکه روزی دوباره روی پاها بایستی، اشعار صابر و باباطاهر را با لهجه مخصوص همدانی بخوانی و یک منبر تمام عیار تحویل بدهی. میگفتی: «دعا کنید دوباره راه بروم.» البته که 74 سالگی برای احیای زندگی عاشقانه یک ذاکر اهل بیت (ع) دیر نبود و تو سرشار از امید بودی؛ سرشار از آرزوهای منطقی. انگار قرار بود روزی از آن بستر ملالآور برمیخیزیدی، عصاها را کنار میگذاشتی و مینشستی پشت فرمان؛ به نیت آنکه خودت را به هیئت تابعین آل محمد (ص) برسانی و همه را به شنیدن روضه جانسوز «وداع»، همان که پدرت هم دوست میداشت، مهمان کنی. حیف که نشد!

یکی از شبهای هفته دوم ماه مبارک رمضان 10 سال قبل، وقتی حاج رضا مهاجرانی را با ویلچر، پشت میکروفون بردند، به همکارانش در مسجد حاج ابوالفتح گفت، 60 سال است که نوکری میکند. لابد او میخواست شکوه ظریفی را مطرح کند و بگوید که بعد از این همه سال، چنین تقدیری برای او روا نیست، اما وقتی یک شب بعد، او را در خانهاش در شرق تهران ملاقات کردم، با تبسمی بر لب، سعی میکرد بر قله افتخارات گذشته بایستد و چیزی از رنجش خاطرش نگوید؛ چه امیدها داشت؛ امید به اینکه روزی آن عصای گوشه اتاق را به کناری بیندازد، تخت چوبی را فراموش کند و روی پاهای خودش سری به حیاط دلباز خانهای بزند.
حافظه خوبی داشت
شناسنامه رضا مهاجرانی میگفت که او 83 را شیرین دارد، اما خودش و فرزند ارشدش میگفتند که شناسنامهاش دو سال بزرگتر است. حتما برای اینکه دو سال زودتر به سربازی برود و سروسامان بگیرد. عدد عمر، چه اهمیتی داشت؟ مهم، امیدی بود که مهاجرانی به زندگی آیندهاش داشت و گمان میکرد که روزی خواهد برخاست و دوباره پشت رول آن بنز قدیمی خواهد نشست. مهم این بود که مداح سرشناس سیدالشهداء (ع) حافظه خوبی داشت که میتوانست او را در یادآوری کودکیهایش یاری کند: «هشت ساله بودم که در همدان، وقتی پدرم به مجالس اهل بیت (ع) میرفت، جلوی پایش فانوس میگرفتم. او با اسب رفت و آمد میکرد و شبها به دلیل تاریکی هوا، پیاده به روضههایش میرفت. بنابراین، وقتی هر دو پیاده بودیم، من فانوسگیر راه پدر بودم و در مجالس او، بعد از اینکه به کربلا گریز میزد، با اشاره خودش، چند خط میخواندم. در واقع، مداحی را با خود او آموختم.»
آقا میرزاحسین مهاجرانی، از شاگردان آخوند ملاعلی معصومی همدانی و از مداحان سرشناس ابتدای سده 13 همدان است. فرزند سوم او درباره اوج شهرت پدر میگفت: «او در ایام محرم، پنج مجلس در روستاها و دهات اطراف همدان قبول میکرد. اول از همه، «حیدره»ایها برایش به همدان اسب میفرستادند تا به روستایشان برود. از آنجا با اسب سواری «جورقانیها» به آنجا میرفت و بعد از اینکه مجلس آنها را اداره کرد، اسبی از «ده پیاز» میآوردند و او را به آنجا میبردند. بعدش، یک روستای دیگر بود و از آنجا به «حصار» میرسید. حصار هم که نزدیک همدان بود و از آنجا به خانه برمیگشت. پدرم، مرحوم میرزاحسین با آیتالله حسین نوری همدانی، از مراجع تقلید امروزی همدرس بود و در همدان اسم و رسمی داشت.»
برف سختی در همدان باریده بود. میرزا، برف را از بام پایین ریخت و سرمای سختی خورد. وقتی به بستر افتاد، زبانش بند آمد سه روز بیشتر دوام نیاورد. «به برادرم علی گفتم: انگار آقاجان خوابش برده. دیگر سکسکه نمیکند. جلو رفتیم. میرزا مرده بود.

به راه پدر
«خوابش را دیدم. گفت: دلم میخواد مثل خودم مداح بشی. من هم گفتم، یا علی!»
«میراث پدر خواهی، علم پدر آموز» این تک بیت را خواند و رفت سر اصل مطلب: «پدرم مرا خیلی دوست داشت. حتی یک بار وقتی کودک خردسالی بودم، حصبه گرفتم و نزدیک بود از دست بروم. پزشکان همدان در آن سالها مرا جواب کردند و کسی امیدی به من نداشت، اما پدرم خیلی تقلا کرد که زنده بمانم. استاد اکبر سلمانی، آرایشگر محله بود که حجامت و بادکش هم میکرد. از پدرم اجازه گرفت که به عنوان آخرین راه، او هم تلاشهایی بکند. آمد و پشت مرا بادکش کرد. هربار که این کار را میکرد، احساس سبکی به من دست میداد تا اینکه مرض از بدنم بیرون رفت. پدر، برای سلامتی من خیلی زحمت کشیده بود و خواست او برای من مهم بود. محجوب همدانی و صغیر اصفهانی، دو شاعر نامدار هم از دوستان او بودند که بعد از پدر از شعر آنها استفادههای زیادی کردم و عاقبت، آنچه میرزا میخواست محقق شد.»
رضا مهاجرانی، آنچه را میراث پدر میخواند از او گرفته و روی منابر ذکر ائمه اطهار (س) اجرا میکرد: «میرزا ترکی میخواند و من حیفم میآید از اشعار آذری در منبر استفاده نکنم.»
حاج رضا مهاجرانی روی بستری که 11 سال اسیرش کرد. ضبط صوت تنها همدم او بود.

اولین لباس مداحی
پدر، دار دنیا را بدرود گفته بود و دیگر آن مداح خوش صدا، سوارکار بزرگ و مرد پرهیبت همدانی در میان مردم شهرش نبود. عباس، برادر بزرگتر حاج رضا، تصمیم به مهاجرت گرفت. 15 یا 16 ساله بود که همراه با او به تهران آمد و شهرش را با تمام خاطرات تلخ و شیرین ترک کرد. پدر او را به مداحی خوانده بود و در تهران، مداحان نامداری مانند مرحوم حاج اکبر مظلوم، مرحوم حاج اکبر محبی، مرحوم مرشد قاسم، مرحوم حاج آقا کمال حسینی و ... صاحب کسوت بودند. مهاجرانی، هرچند شاگردی مستقیم هیچیک از این استادان را نکرد، اما از هریک، گوشهای آموخت و پس از فوت پدر، لباس مداحی به تن کرد: «اولین لباس مداحیام را دوزندگی شمس در خیابان ناصرخسرو دوخت و از آن به بعد، همشهریانم مرا به هیئتهایشان دعوت کردند. هیئت سقاهای همدان، اولین جایی بود که خواندم. مرشد اسماعیل نوری همدانی، رئیس سقاها همیشه به من نوجوان میگفت که کم بخوانم که اگر خوب خوانده بودم، مردم تشنه خواندنم بشوند.»
رضا مهاجرانی از آنجا به هیئتهای دیگر هم معرفی شد. جورابفروشان بازار تهران، جای بعدی بود که در میانشان مداحی کرد و باز هم در شهر کوچکی به نام تهران، به هیئتهای دیگری مانند بنیالزهرا (س) معرفی شد: «یادم هست اولین مجلس باشکوهی را که اداره کردم در سرای گلشن شکن برپا شده بود. آنجا با مرحوم کافی و حاج اشرف میخواندم و خیلی از مداحان سرشناس امروز تهران، پای منبر من میآمدند.»
آهنفروشان، تابعین آل محمد (ص)، اتاقسازان، علیاصغریها و جامعه مداحان تهران، جلساتی بودند که مهاجرانی، یک پای ثابتشان بود. مثلاً او پس از این 50 سال، هنوز در هیئت تابعین میخواند یا سقاها، هنوز او را برای گرداندن جلسات هفتگی دعوت میکنند.
چگونه «بلبل شرق تهران» شد؟
مداحان قدیمی تهران، شنیدنیهای بسیاری درباره رضا مهاجرانی دارند. یکی از این ماجراها، بخشیدن لقب «بلبل شرق تهران» است که هنوز از طرف مداحان قدیمی نقل میشود. قصه از این قرار است که در یکی از سالهای دهه 40 بود. حاج علی آهی، مدیر جامعه مداح تهران بود و میخواست رقابتی بین مداحان جوان و تازهکار به وجود آورد. حاج رضا، حدود 26 سال داشت. وقتی مسابقه بین مداحان برگزار شد، مهاجرانی توانست در این رقابت اول بشود. در آن مجلس، آنقدر خوب خواند که اولین بار، لقب «بلبل شرق تهران» را به او دادند. هنوز هم مداحان قدیمی، آن روز را به خاطر میآورند.
خودش میگفت: «مداحان از هر فرصتی برای گرفتن شعر استفاده میکردند و چون نمیتوانستند مرا در خانه پیدا کنند، فرصت را در خیابان و کوچه غنیمت میشمردند. به یاد دارم شبی را که باران سختی میبارید. عبا را دور گردن پیچیده بودم و با دوچرخه به خانه میرفتم. یک دفعه مداحی را دیدم که به ترکی میگفت: «اَب اَب ور منه!» یعنی آن شعر اَب اَب حضرت رقیه را به من بده. گفتم: آخر پدر بیامرز! الآن وقت شعر گرفتن است؟»
اما بلبل شرق، سالهای آخر عمر، دست به عصا و آرام به گوشهای خزیده بود و خسته و شکسته، چشم به راه کسی بود که زنگ خانهاش را بفشارد یا گوشی تلفن را بردارد و به او زنگی بزند.

هنر باباطاهرخوانی
حاج رضا مهاجرانی، شاید یکی از معدود مداحانی بود که از اشعار استخواندار قدیمی استفاده میکنند. بهره او از باباطاهر یا صابر همدانی به اندازهای است که حتی جرأت ادعا به او داده است. روزهای آخر عمر هنوز ادعا داشت و میگفت: «میتوانم ادعا کنم که کسی شعرهای باباطاهر را با لهجه درست همدانی نمیخواند. حتی علیرضا افتخاری که از خوانندگان بزرگ و خوشصدای این کشور است، لهجه مخصوص را ادا نمیکند. شعرهای دیگر شعرای همدان را هم باید با همین لهجه خواند. وقتی روز عاشورای چند سال پیش، بروبچههای هیئت تابعین آلمحمد در بیمارستانی در شهریار به دیدنم آمدند، اصرار کردند که همانجا چند بیتی برایشان بخوانم. گفتم: اینجا بیمارستان است، اما انگار بیماران هم دلشان میخواست روز عاشورایی، روضه بشنوند. پرستارها هم آمدند و در اتاق من جمع شدند. من هم این شعر را با لهجه همدانی خواندم:
دلم میخواد که پیغمبر ببینم
دمی با ساقی کوثر نشینم
بگیرم در بغل قبر رضا را
حسین را در صف محشر ببینم
تمام بیمارستان با همین دو بیتی به هم ریخت. آن روز و یک عاشورای دیگر در بیمارستان، خیلی به من سخت گذشت. من هیچ وقت محرم را در بیمارستان نگذرانده بودم.»
پیرمرد، بیتاب روزهایی بود که با دوچرخه تا «وصفنارد» رکاب میزد تا در مجالس این محله قدیمی روضه بخواند. آخر عمری اما سه بیماری رماتیسم، آرتروز و پوکی استخوان به جان او افتاده بود و قدرت تحرک را از او گرفته بود.
شوخطبعیهای یک روضهخوان
شوخطبعیهای رضا مهاجرانی را همه به یاد میآورند. او نه تنها خودش اهل مزاح بود، لحظهها و خاطرههای شیرینی هم از همکارانش به یاد دارد. اینکه در سالهای قبل از انقلاب، پلیسی در میدان ژاله، موتور مرشد نصرالله را توقیف میکند. مرشد، نابینا بوده و رانندهاش هرچه التماس میکند، پلیس گذشته نمیکند. مرشد به پلیس میدان میگوید که روضهخوان است و اینطوری از کار و زندگیاش میماند. او هم از سر شوخی به مرشد نصرالله میگوید: «همینجا روضه بخوان تا بگذارم بروی.»
او هم همانطور که روی موتور نشسته بوده، شروع به خواندن روضه میکند و موتور را از پلیس میگیرد. مهاجرانی میگفت: «مأموران راهنمایی و رانندگی، لجبازی خاصی با مداحان داشتند. میدان شهدای تهران، جایی است که موتور مداحان را نگه میداشتند و اذیتشان میکردند. یک بار هم یکی از این مأموران راهنمایی، جلوی مرا گرفت و خیلی عصبی صحبت کرد. اول افطار بود و من باید خودم را به یک روضه میرساندم. به طعنه گفتم: «زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی» مأمور راهنمایی، نفهمید چه میگویم. گفت: یعنی چی؟ گفتم: یعنی انشاءالله خودم میآیم و برایت میخوانم. او فکر کرد منظور من این است که به خانهشان میروم؛ در حالی که میخواستم بگویم سر قبرت خواهم خواند. موتورم را داد و من به مجلسم رسیدم.»
امیدوار بود روزی از روی این ویلچر بلند شود و روی پا راه برود، اما ....
طعم راه رفتن
پیرمرد را تنها میگذاریم؛ با صدایی که از ضبط صوت برمیخیزد و اوج افتخار و مباهات اوست؛ با عصایی که به دیوار اتاق تکیه زده است و با تک گل سرخی که نمیتواند بوی عطرش را به ریه بکشاند. پیرمرد، روی تخت تنهایی، انتظار روزی را میکشید که بیماری دست از سرش بردارد و اجازه بدهد که به اختیار خودش، قدمی در ایوان خانهاش بزند. هر وقت زنگ میزد یا من به خانهشان میرفتم، میگفت: «برایم دعا کنیم تا بتوانم دوباره راه بروم.» میگفت: «شبهای ماه محرم اگر کسی در خانه باشد، مرا به جایی خواهد برد و اگر نباشد، باید تنها بنشینم و رادیو گوش بدهم.»
شب شهادت مولا علی علیهالسلام، مصادف با دومین شب قدر ماه مبارک رمضان امسال، حاج رضا مهاجرانی، مداح و قصیدهخوان همدانی درگذشت و در قطعه مداحان اهل بیت (ع) (روضهالحسین) در بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
105105
کد خبر: 544109
http://www.iscanews.ir/news/544109
چهاردهمین سالگرد ارتحال حجت الاسلام و المسلمین
حاج شیخ محمد مهاجرانی واعظ و استاد اخلاق را گرامی می داریم



#سالگرد_ارتحال_هشتم_آبان_1385
#حاج_شیخ_محمد_مهاجرانی_همدانی
#همدان
#واعظ_محترم
امـام عسکـری گردیده مسموم
به شهر سامره جان داده مظلوم
به عالم شرح مظلومیت او
زعمر کوتهش گردیده معلوم
ببار ای اشک امشب درعـزایش
که رفت از این جهان با قلب مغموم
شهادت امام عسکری (ع) تسلیت باد
1- قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: لَیْسَتِ الْعِبادَهُ کَثْرَهُ الصّیامِ وَالصَّلاهِ، وَ إنَّمَا الْعِبادَهُ کَثْرَهُ التَّفَکُّرِ فی أمْرِ اللهِ.
«مستدرک الوسائل، ج. 11، ص. 183، ح. 12690»
امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی منتهای خداوند در امور مختلف میباشد.
*****************
2- قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَیءٌ: الاْیمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوانِ.
«تحف العقول، ص. 489»
امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمیباشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان.
*****************
3- قالَ الإمامُ الْحَسَنِ الْعَسْکَری – علیه السلام –: قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، أمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ أمَّا الْمُخالِفُونَ فَیُکَلِّمُهُمْ بِالْمُداراهِ لاِجْتِذابِهِمْ إلَی الاْیِمانِ.
«مستدرک الوسائل، ج. 12، ص. 261، ح. 14061»
امام حسن عسکری – علیه السلام – فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشید، امّا با دوستان مؤمن به عنوان یک وظیفه که باید همیشه نسبت به یکدیگر با چهرهای شاداب برخورد نمایند، امّا نسبت به مخالفین به جهت مدارا و جذب به اسلام و احکام آن.